شاید سالها بعد - که گذر زمان بر چهرهات نمایانتر شده و اشتیاق دخترانه کمتری داری - در یک روز معمولی، میان روزمرگیها، به یاد من بیافتی؛ کسی که سالها پیش شیفته دخترانگیهایت بود. همان که بارها حرف دلش را بر زبان آورد و تو نشنیدی. لابد خودت هم میدانستی که در دل من چه میگذرد. چه میدانم، شاید از روی مصلحت، و شاید از روی سنگدلی به من بیتوجه بودی. نمیدانم روزهای میانسالیات چگونه میگذرند؛ هنوز هم بلندپروازی و رویایی؟ یا درگیر جبر زندگی شدهای؟ شاید از خاطرت گذر کند و بپرسی از خودت که اگر به احساسِ من نگاه دیگری داشتی، امروز شکل روزهات چگونه بود. من هم مثل خیلیهای دیگر چند صباحی را میهمانت بودم و بعد به راهروی خاطراتت میپیوستم یا میماندم و طرحی دیگر به روزهای تنهاییات میدادم؟ به حسرتها فکر میکنم، به بوسهای از لبهای تو که تنها تجربهای در رویاهایم بود و در واقعیت هیچگاه به لمس لبهات نرسیدم. بگذریم. مثل عمر، که میگذرد و هر دویمان را پیرتر میکند. امیدوارم آنروز هم مثل همیشه لبخند دوستداشتنی و دلنشینت را بر لب داشته باشی؛ مثل همان لبخندهای گاه و بیگاه که سهم من میشد. اینروزها تنها دلخوشیام خاطرهای است که شاید از من در خاطر تو مانده باشد.
#پویاکاظمی
تنها دلخوشیام خاطرهای است که شاید از من در خاطر تو مانده باشد.
شاید ,هم ,مثل ,تو ,روزهای ,خودت ,شاید از ,خاطرهای است ,که شاید ,دلخوشیام خاطرهای ,را بر ,تنها دلخوشیام خاطرهای
درباره این سایت